سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهشتیان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

داستان: رسم و رسومات!

به نام خدا


آقایی که شما باشید عرض کنم به خدمتتان که بنده اتفاقا بد جوری علاقه‌مند به آداب و رسوم و سنت هستم! اصلا دلم لک زده برای آن رسم و رسومات رایج در گذشته! نه اینکه حالا سنم زیاد باشد! نه! ولی خوب آنقدر‌ها هم بی خبر و تجربه نیستم! بالاخره یک چیز‌هایی خودم دیدم، یک چیز‌هایی شنیدم! صدا و سیما هم که قربانش بروم هر از چند گاهی از دستش در می‌رود و آره دیگه!


دلم برایتان بگوید که قدیمی‌ها هر چند هم مال و املاک چندانی نداشتند اما یک دل خوش با مقداری صفا و صمیمیت که داشتند! اصلا بی‌خود نبود که با آن همه بیماری لاعلاجی که آن قدیم ندیم‌ها رایج بود باز هم این همه عمر می‌کردند! دلشان خوش بود آقا! خوش! درِ خانه‌یشان به روی همه باز بود، غریبه و آشنا نداشت، مهمان برایشان یعنی حبیب خدا! برکت خانه! نور کاشانه! ساده بودند و بی تکلف! دور هم می‌نشستند و هر چه داشتند و نداشتند با هم قسمت می‌کردند! مثل امروز قرتی‌بازی نبود که طرف می‌رود خانه‌ی فلانی، خدا نکند سر سفره دو قلم غذا ببیند که اگر در مهمانی خودش کمتر از سه قلم غذای مشتی! بگذارد دیگر آبرو بی آبرو! تازه کی آن موقع‌ها منتظر می‌شدند دعوت شوند یا کسی ازشان توقع داشت مهمانی آنچنانی بدهند! دست کم هفته‌ای یک شب نشینی می‌رفتند، تازه زحمت پخت و پز هم به گردن میزبان نمی‌افتاد!


آخ! دیگر از عروسی‌هایشان نگو که دلم غش رفت! اقوام دو طرف دور هم جمع می‌شدند! ساده و بی آلایش! این نبود که اگر مثلا برادر عروس سکه هدیه بدهد برادر دیگر برای حفظ آبرو مجبور شود کم کمش نیم‌سکه بدهد! هر که داشت هدیه می‌داد و هر که نداشت چه هدیه‌ای بهتر از دعای خیر! اگر هم مطربی می‌آوردند طرف هنری داشت و صدایی! با سروده‌هایی عجب نغز و پر محتوا! حالا چی چهار‌تا بچه قرتی جمع می‌شوند دور هم، سازی ناساز می‌زنند و اشعاری مبتذل می‌خوانند و بقیه‌اش هم که بماند! زمان عروسی را هم ایام و مناسبت‌ها تعیین می‌کرد نه زمان آزاد فلان هتل یا رستوران! اصلا اگر کسی تو خانه‌اش جا نبود، همسایه‌اش که بود!


آن روز‌ها حتی فامیل‌های دور هم نزدیک بودند! اما حالا جز یک زندگی ماشینی چی برایمان مانده! هی کار و هی کار و هی کار! انگار هر چی پولمان بیشتر می‌شود حرصمان هم بیشتر می‌شود! یا شاید حوصله‌یمان کمتر! شاید هم عطوفتمان کم‌تر! بابا چطور فرصت داریم سه شبانه روز با رفقا بزنیم برویم کوه اطراق کنیم! یک هفته برویم مثلا اصفهان را برای بار صد و بیست و یکم بگردیم! وقت نداریم یک نصفه روز به دیدار عمه و خاله رویم! هی روزگار! آقا خدا خیر بده این حضرت عزرائیل را! والله راست می‌گویم به خدا! یعنی اگر این دو سه مورد مرگ و میر سالیانه هم نبود دیگر هیچی! فکرش را بکنید مرحوم را از بدو تولد حتی اسمش را نشنیده‌ایم اما همینکه هم ولایتی آقامان هست پا می‌شویم و می‌رویم مجلس ختمش که ناگهان کاملا اتفاقی دو سه تا از اقوام را هم دیده و احوال‌پرسی‌ای می‌کنیم!


از آن طرف از سنت‌ها چی را زنده نگهداشته‌ایم؟ ها؟ چی؟ نه دیگه! نمی‌دانید! اگر می‌دانستید می‌گفتید! نگفتید دیگه! صبر کنید خودم می‌گویم! اصلا کار کار خودم است!


همین پاتختی! خانم خانه‌ بعد از ظهر روز بعد از عروسی باید برود منزل عروس که اگر نرود خانواده‌ی محترم! آره دیگه! تازه حتما باید هدیه برای عروس و داماد ببرد و الزاما باید در خرید هدیه با دیگران هماهنگ کند تا وقتی که موقع قرائت لیست هدایا نوبت او می‌شود به جرم ناچیز بودن هدیه‌اش حرف پشت سرش در نیاورند!


حنابندان! داماد بی‌چاره کم تو خرج افتاده این هم شده قوز بالا قوز!


پاگشا! عروس و داماد با اقوام قطع رابطه می‌فرمایند و تا زمانی که عمه و خاله و دایی و عمو و خواهر و برادر و پدر و مادر طرفین لطف نکنند و عروس و داماد و تیره و طایفه‌ی آن‌ها را به شامی دعوت نکنند و خرجی معادل خرج عروسی متقبل نشوند صله‌ی رحم بی صله‌ی رحم! بعد می‌گویند چرا زود می‌میریم!


حالا از جهاز و مهریه و فضولی خانواده‌ی شوهر در جهاز عروس و دیگر مسایل نظیر همین سنت ناحسنه‌ی قطع رابطه با اقوام به این جرم که خانه‌یشان رفته‌ایم ولی خانه‌یمان نیامدند و چه و چه می‌گذرم!


بابا همین چهارشنبه سوری! همه‌ی مشکلات مملکت حل شده فقط مانده همین یک آتش ساختن و از روش پریدن که چی! زردی من از تو و سرخی تو از من! حالا اگر طرف استقلالی باشد چی را باید طلب کند خدا می‌داند! حالا هی بگو خرافات است! کو گوش شنوا! مهم این است که سنت است! دولت هم نمی‌کند مانند سیزده‌بدر که کردش روز طبیعت یک فکری هم برای چهارشنبه سوری کند! مثلا بکنندش روز «پیشواز نوروز»! با مراسمی مخصوص؛ بلکه لااقل نَتِرِکانَندِمان! خداییش همین پارسال بود که دو فروند! جوان رعنا کانه موشک مینی کاتیوشای بر جای مانده از جنگ جهانی دوم!!! چیزی نمانده بود این محله و بویژه بنده را از شر «علی هفت‌خط» پسر «کبری خانم» همسایه‌یمان راحت کنند! خوب خدا نخواست!


اما امان از گرد‌گیری امان....!


نه اینکه رسم بدی باشد‌ ها! نه! اتفاقا خیلی هم خوب است بلکه عالی است! فقط نمی‌دانم چرا وقتی موقع دید و بازدید از اقوام و آشنایان می‌شود می‌گویند خدا بیامرزد پدر و مادر الکساندر گراهانبل را که تلفن را اختراع کرد! ولی وقتی نوبت گرد‌گیری آخر سال می‌شود کسی با پدر و مادر مخترع بخار‌شوی و شامپو فرش و موسس قالی شویی و... کاری ندارد! بابا به خدا این همه امکانات برای این است که ما در کم‌ترین زمان و با کم‌ترین زحمت بهترین و بیشترین نتیجه را بگیریم! چرا گوش نمی‌کنند!


همین چند روز پیش، ننه گیر سه پیچ داد که چی؟ باید فرش 12 متری نمی‌دانم چند‌صد شانه‌ی دست بافت فیل‌کش!؟ را بلند کنی ببری حیات که چی! می‌خواهم بشویمش! بابا ننه! به خدا به پیر به پیغمبر علم پیشرفت کرده! امکانات زیاد شده! باباجان! رغبت نمی‌کنی از شامپو فرش استفاده کنی لااقل بسپار به قالی شویی بلکه دو سه نفر هم از قبل آن نان بخورند! تازه! نه که دنیا به سمت بحران آب پیش نمی‌رود! شما هی خرجش کن! والله به خدا اسراف است! مگر به خرجش رفت! آخرش هم داشت می‌رفت پسر همسایه «علی هفت‌خط» را عرض می‌کنم! برای این مهم فرا بخواند که چاکر شما مجبور شد محض حفظ آبروی چندین و چند ساله در محل! علم تسلیم را بر بیافشاند! حالا چطوری فرش را بردیم حیات و شستیم بماند! امان از لحظه‌ی انتقال به پشت بام! امان...! این یک مورد دیگر بدون کمک دو سه نفر از بر و بچ محل شدنی نبود! از بس سنگین شده بود! خیس بود دیگر! آقا سرتان را درد نیاورم ما جلوی فرش را به دوش گرفته و بقیه پشت سر بنده در حال گذر از پلکان بودیم، حالا هی عقب جلو می شویم، مگر پاگرد را می‌شد رد کرد! پاگرد آخری بود که پس از آن جناب خرپشته خودنمایی می‌کرد! آقا فرش گیر نکند! ما را بگو عقب برو جلو بیا عقب برو جلو بیا! تو دیگه چرا عقب جلو می شوی! با تو نیستم فرش را می‌گویم! بنشین سر جات!


بله! داشتیم نا امیدانه تلاش می‌کردیم که یکهو فرش لنگر انداخت و این حقیر با یک عدد نیم واروی جانانه دانستم ای دل غافل! در ژیمیناستیک هم استعداد داشته‌ام و خودم خبر نداشتم! الآن هم که می‌بینید بنده جلوی سفره‌ی هفت‌سین که نه! مثلا هفت‌سین در این حالت اسف بار منتظر تحویل سالم، صرفا به خاطر دیسک کمری است که در نتیجه‌ی آن حادثه‌ی تاریخی! نصیبم شده است! احتمالا هم عید امسال از رفتن به منزل اقوام معذورم ان‌شا‌ء‌الله سال بعد! البته اگر ننه اجازه بفرمایند!


منصور‌جان قربان دستت ننه! به این رفقات زنگ بزن ببین می‌توانند ستون این اتاق بزرگه را جا به جا کنند یا نه! خیلی بد قواره است!


اِ... ننه نکنی همچین، یک وقت سقف میاد پایین؛ بخت می‌شویم‌ها!


نه خیر! تو بی‌غیرت بازم داری بهانه میاری! همان علی پسر کبری خانم را باید خبر کنم!.....


عباس مهدوی


التماس دعا


یا علی «ع» مدد